شب،دوباره یادت و سیگارم...
ظلمت شب در چشمانت و گیتارم
ببین چگونه شکستی غرور دلم و تنم
اشکانت را پاک کن ببین:این منم
خورشید جنوب جسمم غروب کرد و ...
این(هزارمین همیشه و تا ابدی)که اشک چشمم رفت و روب کرد و ...
شیرین من!با فندکی از بیستون خاکسترم کردی
شکوه از تو میبرم که در عشقمان فریبنده و سردی
وقتی شیرین مست مجنون و فرهاد آواره است
وقتی لیلی در قصه و ژولیت از جمع بد کاران به اسم آوازه است
وقتی دستان آرش دنبال کامجویی از تهمینه است
تمام حواست پی نامی مدفون شده در سینه است...
من از دیدگانت بم میشوم
از نخلی خشک تا...هر روز خم تر و خم می شوم
مثل بوی ترش الکل سیب،در تو،حوا،محوتر و کم می شوم
و از رطبی به یادت دم و بازدم می شوم
ایمیل زدم به غم از امشب تنهام
مرا در من بمک،از سیاهی و دردهام
چرک زیر ناخون کسیم،پشت پنجره در غروب خورشید
پرده کشیده شد .... خونی روی دیوار پاشید
محمد صدیقی