دوباره خستگی،دوباره غصه،ماتم
دوباره حس پوچ شدن و قصه ی یک غم
دوباره فحش کشیدن زیروبم دنیا
ودوباره غرق شدن توی یک رویا
همش دوباره دوباره تموم شد رسیدیم آخرخط
تمام خوشی هارو خلاصه کردیم توی یه خط
زندگیم محدودشد توی دود سیگارم
این حلقه هارو بایداززندگیم بردارم
هرکام که میزنم چندحلقه ای باید
به در آید،که به غم بیفزاید
خسته ام.....!ازاین که می چرخم،دورخودچون دود
هی مرا می خورد هرآنچه ازاوبود
حلقه کمرنگ می شود،چون نقش من درراه
وسپس ناپدید می گردد،ناگاه،ناخواه
همچون رفتن یاد من از اذهان
این شعر،این زندگی،بس است،پایان!