دلم به تار و پود خاطرات تو تنیده است
صدای ناله های او به آسمان رسیده است
رفیق با دلم چه کرده ای که باز بعد رفتنت
دلم به شکل یک رمه،باز رمیده است...!
صدای گام های تو لعنتی،دور شد
دوباره دل به عقل ای خدا زور شد
با تمام نامردیت دلم با توست
که باز دل حکم می دهد و عقل کور شد
روز اول عهد کردیم،خون بر کف دست
مست بودی گفتی دلم برای تو هست
گفتم اینقدر ترهات تو نباف
که تو گفتی اعتماد...همین است که هست.
سخنانت دل من را لرزاند
اعتماد من تو را می خنداند
حیله هایت من احمق را هی
کور می کرد و دور خود می چرخواند
چرخواند و چرخواندی تا خوردم زمین
از خستگی خیس است بر من این جبین
امتحان است این همه از سوی او
در آخر،رفاققت پاخوری دارد
همین.