تمام خاطرات تو،در تاریکی چشمم
آری سزاواز تو نیست،این قطرات اشکم
هرقطره که آمد به چشم،گفتم تو ناله میکنی
نگفته ام به خود که تو،هی رقص باله میکنی
ای باغبان من چرا تبر به ریشه می زنی؟
تو خواهان بره ای یا شیر بیشه میزنی؟
من مست گشته ام ز تو،مشروب می خواهم چکار
با نت چشمانت یریز،با دل میزنم ستار
این قصه را شنیده ای غم هم کلام عاشق است؟
لیلی عشوه می کند،گویا ز مجنون فارغ است؟
آری برای تو فقط،هر سطر این شعر قصه ایست
اما برای من تمام،آتشفشان غصه ایست
ای عشق دیرینم چرا؟تو گشتی از راهم جدا!
حتما تقدیرم نبود!آری خدا؟آری خدا؟
این تن هزاران تکه شد باز تبرت را تیز کن
آنقدر بزن بر روی دل،آن را به شدت ریز کن
این شعر به سان پدرم،ترکش و تیر خورده است
حالا به شعرم بنگر،ببین،دل من مرده است!
....